سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سرزمین من
صفحه نخست        عناوین مطالب          نقشه سایت              ATOM            طراح قالب
گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من

شب یلدا بود. در کامیاران مهمان صفای خانه‌اش شدیم. به گرمی به پیشوازمان آمد. با هندوانه پذیرایمان شد. دستی نشان‌دار از تیر و ترکش، دستمان را فشرد. بر خود بالیدیم و نشستیم. نوای نرم نوحه‌ای ما را به سمتی می‌کشاند؛ گوشه‌ای از جنس غربت، جبهه‌ای در کمین. آرام آرام در خلسه انتظار فرو رفتیم و گوشمان محیای شنیدن شد. گله کرد که چرا این‌قدر دیر؟! عذر آوردیم که راه دور بود و کوچه‌ها غریب. آهی کشید و گفت: «آه از مظلومیت بچه‌های کردستان!»

رمضان علی‌خانی، بارها لحظه آخر را چشیده است؛ آن گاه که برمی‌خیزی و دست بر سینه می‌گویی: «السلام علیک یا اباعبدالله». یکی از این لحظه‌ها را ورق می‌زنیم.

سال ???? بود و من یک رزمنده بسیجی در گردان ضربت حضرت رسول(ص) سپاه کامیاران بودم. پنجم تیرماه به گردان خبر رسید که تعدادی از عناصر گروهک ضد انقلاب در محور کشکی ـ کامیاران، در منطقه‌ای به نام «سنگ سفید» مستقر شده‌اند و در آنجا آزادانه به فعالیت‌های مخرب خود مشغول‌اند. قله سنگ سفید در سینه خود خاطرات فراوانی از مظلومیت مردان خمینی(ره) دارد. در یک عملیات هجده نفر از نیروهای سپاهی و بسیجی در حین استراحت روی قله غافلگیر می‌شوند. دموکرات‌ها دست و پایشان را می‌بندند و از روی قله به پایین پرت می‌کنند. بعد که ما رفته بودیم، آثار خون‌های سوخته بچه‌ها هنوز روی سنگ‌های کوه‌سفید پیدا بود.

فرماندهی گردان دستور داد یک گروهان از نیروهای زبده برای پاکسازی منطقه آلوده آماده شوند. گروهان آماده شد و حدود ساعت یک بعد از ظهر به سمت منطقه مورد نظر حرکت کرد. ابتدا به روستای بُزوَش رفتیم. آنجا تعدادی از نیروها از ما جدا شدند. بُزوَش به خاطر ارتفاع بلندش این امکان را به بچه‌ها می‌داد که بتوانند بر منطقه مورد نظر تسلط کامل داشته باشند. من با سی نفر باقی‌مانده به سمت روستای کاشتر حرکت کردیم. وارد روستا شدیم. مردم روستا به استقبال ما آمدند و با نان و دوغ از ما پذیرایی کردند. مدتی آنجا ماندیم و بعد از رفع خستگی به سمت قله سنگ سفید راه افتادیم. بچه‌هایی که از روستای بُزوَش به سمت سنگ سفید می‌آمدند بر دشمن مسلط می‌شدند، ما هم از پایین به سمت قله می‌رفتیم تا بتوانیم دموکرات‌ها را به محاصره کامل خود درآوریم. گزارشی که به سپاه رسیده بود، از حضور حدود ده نفر از عناصر دموکرات خبر می‌داد. ما هم با توجه به برتری نفری آماده هرگونه درگیری با آنها بودیم.

فصل برداشت جو بود. در مسیر حرکت به سمت قله به یک زن و پیرمرد برخوردیم که از درو جو برمی‌گشتند. پیرمرد از ما پرسید: «کجا می‌روید؟» گفتیم: «به سمت قله سنگ سفید.» گفت: «می‌شه از اینجا نروید؟» گفتیم: «چرا؟ مگه خبریه؟» گفت: «حالا من می‌گم از اینجا نروید، آخه سربالایی است، خسته می‌شید.» گفتیم: «نه عمو، نترس، اگه از داخل باغ شما رد شدیم، مطمئن باش به میوه‌ها دست نمی‌زنیم.» گفت: «ای آقا، میوه چه قابلی داره، بفرمایید همه‌ مال خودتون، من برای میوه‌ها نمی‌گم، برای خودتون می‌گم». پیرمرد با زنش از ما گذشت و رفت. او جرات نداشت به ما بگوید که دموکرات‌ها در اینجا مستقر شده‌اند؛ چون اگر ما مسیر را عوض می‌کردیم، دموکرات‌ها می‌آمدند و او را می‌گرفتند و می‌کشتند. آنها می‌دانستند که ما تا این نقطه آمده‌ایم و در این مسیر به هیچ کس جز این پیرمرد و زن برنخورده‌ایم که خبر حضور آنها را به ما بدهد. ما با شک و تردید به راهمان ادامه دادیم و تا حدود وسط قله رفتیم.

فرمانده گروهان «علی فریدی» بود. با یک راهنما به نام «علی‌اکبر باجلانی» که از افراد تسلیمی دموکرات بود و از یگان ویژه مأمور شده بود ما را راهنمایی کند، به سمت قله حرکت می‌کند. نزدیک سر قله دموکرات‌ها جلوشان را می‌گیرند. آقای فریدی از فرصت استفاده کرده و خودش را عقب می‌کشاند. اما باجلانی رودرروی دموکرات‌ها قرار می‌گیرد. راه گریزی نیست. باجلانی اینقدر به دموکرات‌ها نزدیک شده بود که با فرمانده آنها به راحتی صحبت می‌کرد. فرمانده دموکرات‌ها می‌گوید: «فلانی، تا کجا دنبال ما هستی؟ حالا نیرو آوردی برای ما؟!» و همان جا او را شهید می‌کنند.

صدای تیراندازی که آمد، خودمان را به سینه کوه رساندیم. ما شش نفر بودیم که جلوتر از بقیه حرکت می‌کردیم. یک لحظه دیدیم نیروهایی که عقب ما هستند، عقب‌نشینی می‌کنند. ما بی‌خبر از همه جا در سینه کوه پناه گرفته بودیم. شروع به صدا زدن بچه‌ها کردیم؛ اما مثل اینکه صدایمان را نمی‌شنیدند و همچنان به عقب‌نشینی خود ادامه می‌دادند. خبری از اطرافمان نداشتیم، نمی‌دانستیم چه می‌گذرد. بی‌سیم هم نداشتیم. از تعداد دموکرات‌ها نیز اطلاع دقیقی در دستمان نبود. ما فکر می‌کردیم تعداد آنها ده نفر است که حتی اگر مواد منفجره به خود ببندند، کاری از پیش نمی‌برند. ما سی نفر بودیم. کاری از دستشان برنمی‌آمد، اما بعداً فهمیدیم که تعدادشان صد نفر بوده است.

درگیری شروع شد و حدود سه ساعت ادامه داشت. نیروهایی که از سمت روستای بُزَوش به طرف کوه سفید می‌آمدند نیز در کمین دموکرات‌ها گرفتار شده بودند. یکی از بچه‌ها به نام «علی‌اکبر رستمی» همان جا شهید می‌شود. ما کاملاً محاصره شده بودیم. نه می‌توانستیم به جلو برویم و نه به عقب برگردیم. حجم آتش بسیار بالا بود. ما هم هر از چندگاهی گلوله‌ای به سمت قله شلیک می‌کردیم. دو تا از بسیجی‌ها به نام «رجبعلی نوری» و «غلام عمرملی»، تیربارچی بودند. آنها پشت صخره‌ای سنگر گرفته بودند و به شدت سر قله را تیرباران می‌کردند. حقیقتاً امان دموکرات‌ها را بریده بودند. جُم می‌خوردند تیربار آنها را می‌زد. رجبعلی و غلام دو بسیجی ورزشکار بودند. هر گاه عملیات می‌رفتیم و بچه‌ها دیگر نمی‌توانستند ادامه دهند، این دو جوان، اسلحه بچه‌ها را روی کول می‌گرفتند و می‌آمدند. اینها حدود سه هزار فشنگ با خودشان آورده بودند و این‌قدر به تیراندازی ادامه دادند تا اینکه فشنگ در لوله تیربار گیر کرد. دیگر کاری از دستشان برنمی‌آمد. آنها تیربار را همان جا زیر سنگ پنهان کردند و با کلاش شروع به تیراندازی کردند. بعدها که یکی از دموکرات‌ها تسلیم شد، گفت: «اگر تیراندازی همین‌طوری ادامه داشت، عقب‌نشینی می‌کردیم.»

دلیل اینکه ما خیلی دیر عقب‌نشینی کردیم این بود که منتظر رجبعلی و غلام بودیم. گفتیم این مردانگی نیست آنها را جا بگذاریم و برویم. خدا را گواه می‌گیرم که ما می‌توانستیم قبل از اینکه محاصره شویم، عقب‌نشینی کنیم؛ اما فقط برای پشتیبانی از این دو بچه بسیجی که با جدیّت تمام تیراندازی می‌کردند و دشمن را تحت فشار قرار داده بودند، مانده بودیم. بالاخره با از دست دادن تیربار، دموکرات‌ها این‌قدر به ما فشار آوردند که ناچار چند صد متری پایین‌تر رفتیم. آتش به گونه‌ای بود که حتی نمی‌توانستیم بلند شویم. بلند می‌شدیم، ما را می‌زدند. با غلت خوردن، خودمان را پایین کشیدیم. من بودم، علی کوهی بود و هاشم فریدی.
یکی دیگر از بچه‌ها زودتر از ما خودش را به پایین رساند و جان سالم به در برد. حدود دویست متری که به طرف پایین غلط خوردیم در پشت سنگ کوچکی سنگر گرفتیم. «مولا مراد رشیدی» هم قبل از ما خودش را آنجا رسانده بود. او از سمت دیگری آمده بود. علی پشت سر من غلت می‌خورد. او ناراحتی کمر داشت و نمی‌توانست زیاد غلت بخورد. نزدیک سنگ که رسید بلند شد تا سنگر بگیرد. از پشت به او تیر زدند. علی همان جا سمت راست و کنار دست من رو به قبله دراز کشید و اسلحه‌اش را به آرامی زمین گذاشت و شهادتین را زمزمه کرد. تیر به قلبش خورده بود. نگاهی به ما کرد و به هاشم گفت: «مواظب بچه‌هایم باشید. من دیگه رفتم. خداحافظ!» همین‌طور که صحبت می‌کردیم، گفتیم: «ناراحت نباش، هیچی نیست» نمی‌دانستیم تیر به قلبش خورده است. لحظاتی دیگر کنار دست ما پر کشید و رفت.

مولا مراد آدم شوخی بود. همیشه با بچه‌ها شوخی می‌کرد. بچه لرستان بود. هیکل بزرگی هم داشت. گفت: «حالامو نگاه نکنین، الآن پیر شدم، والا یکی دو تا از اینها را ناشتا می‌خوردم». داشت به ما روحیه می‌داد. بعد گفت: «بذار حالا یه قوّتی بگیرم، یه سیگار بکشم» دیگر داشت غروب می‌شد. هوا تاریک بود. گفت: «حالا بذار شارژ بشم، قوّتی بگیرم، پدر و مادرشان را درمی‌آرم.» با زبان خوش لُری ‌گفت: «پیر مادرشانه درمی‌آرم». چند لحظه بیشتر نگذشت، تیر به گوشه دهانش اصابت کرد. خون زیادی از دهانش فواره زد. افتاد کنار شهید کوهی و همان جا شهید شد.

غلام زخمی شده بود. هاشم، دایی من هم زخمی شده بود. من هم زخمی بودم. جمعاً سیزده گلوله به بدنم اصابت کرده بود. تنها پایم شش گلوله خورده بود. پای چپ، پای راست، دست و صورتم، همه گلوله خورده بود. هاشم هم ابتدا از ناحیه بازو مجروح شد، بعد سینه و کنار قلبش تیر خورد. دست‌های مرا گرفته بود و می‌فشرد. هاشم خیلی خوش‌قلب و با اخلاق بود. ما با هم خیلی راحت بودیم. در همه عملیات‌ها کنار هم بودیم. نگاهی به من کرد و گفت: «دیگه من رفتم. من از این معرکه نمی‌تونم جان سالم به در ببرم. خیلی مجروح شدم. درد دارم». گفتم: «نه، ما تا آخر با هم هستیم. اگر قرار بشه شهید بشیم، بریم یا بمونیم، با هم هستیم.» گفت: «حالا اگه شما موندید، به خانمم سفارش بچه‌ها را بکن.» به پسرش خیلی علاقه داشت. مدام سفارش او را می‌کرد و یاحسین می‌گفت. خون زیادی از او رفته بود، با وجود این با هم درد دل می‌کردیم. هر از چند گاهی جلو چشمان من هم سیاهی می‌رفت و دوباره روشن می‌شد.

درگیری شدت گرفت و حلقه محاصره تنگ‌تر شد. از ساعت یک بعد از ظهر تا حدود نُه شب، درگیری داشتیم و جز آن سنگ، پناهی نداشتیم. رجبعلی و غلام هم زخمی شده بودند. هیچ کدام نای حرکت نداشتیم. همه افتاده بودیم. دموکرات‌ها به ما مسلط بودند. سر بلند می‌کردیم ما را می‌زدند. نیروهای پایین به روستای کاشتر برگشته بودند و نیروی کمکی هم در کار نبود. در همین لحظات یکی از دموکرات‌ها جلو آمد. چهره‌اش هنوز در برابر چشمانم تداعی می‌شود. آدم قد کوتاه و موبوری بود. چفیة سفیدی داشت و یک کلاش دستش گرفته بود. خیلی به ما نزدیک شده بود. دو تا از دموکرات‌ها را صدا زد: «فلانی، فلانی، پنج شش تا از این جاش‌ها (اصطلاحی که برای پاسدارها، بسیجی‌ها و پیش‌مرگ‌ها به کار می‌بردند) پای اون سنگ هستند، برید پایین و اینها را بزنید و لوازمشان را بردارید».
فکر کرده بودند چون تیراندازی نمی‌کنیم و صدایی از ما نمی‌آید، همه شهید شدیم. در همین حین بود که یکی از بچه‌ها با وجود اینکه به شدت زخمی بود، بلند شد و فریاد زد: یا حسین(ع) گفت و او را زد. گفت: «اینم فدای سرتون!» همین که او کشته شد، گلوله‌باران دوباره شروع شد. دموکرات‌ها جلو آمدند و جنازه او را عقب بردند.

بعد از چند دقیقه‌ای که گلوله‌باران کردند و دیدند هیچ صدایی از ما نمی‌آید، دو نفرشان به نام حبیب‌الله و احمد به طرف ما آمدند. صدای پایشان را می‌شنیدیم. رجبعلی دیگر شهید شده بود. من زنده بودم، غلام و دایی‌ام.
دایی‌ام داشت نفس‌های آخرش را می‌کشید. گفتم: «بچه‌ها، بیاین خودتون را به مردن بزنید، غروبه، تاریکه، آنها نمی‌فهمند». دایی‌ام گفت: «نمی‌تونم، دردم شدید شده، اصلاً نمی‌تونم تکون بخورم.» من خیلی اصرار کردم، اما قبول نکرد. از او ناامید شدم و رو کردم به غلام و گفتم: «بیا و این کار را بکن و خودتو به مردن بزن». غلام یتیم بود و تک فرزند. فقط مادر داشت. گفت: «من نمی‌تونم، الآن میان و تیر خلاصو می‌زنن. چطور خودم رو به مردن بزنم. حفظ جان واجبه. بذار من بلند شم، شاید نجات پیدا کنم.» گفتم: «این کار رو نکن، اینا رحم ندارن». خیلی اصرار کردم. گفت نه، و درست بالای سر من بلند شد. همین که بلند شد دموکرات‌ها با تیر زدند تو قلبش. غلام روی پای من افتاد. گفتم: «غلام چکار کردی؟ پای منو دوباره شکوندی!» گفت: «آخ مادر، یا زهرا!» خودشو انداخت جلوتر از پای من و همان جا شهید شد.

من دست‌های دایی‌ام را گرفته بودم و می‌فشردم. دیگر زمانی باقی نمانده بود. صدای پای دموکرات‌ها هر لحظه نزدیک‌تر می‌شد. چاره‌ای نداشتم. با دایی‌ام وداع کردم و روی سینه‌ام برگشتم و خوابیدم. پای چپم شکسته بود. پای راستم هم شش گلوله خورده بود. یک تکه سنگ کوچک بالای سرم بود. سرم را زیر آن بردم. تمام بدنم غرق خون شده بود. طرف راستم دو شهید، طرف چپم دو شهید و پایین پا یک شهید بود. سکوت سنگینی حکمفرما شده بود. تنها صدای قدم‌های دو نفر را می‌شنیدم که جلو می‌آمدند. چشمانم را بستم و دیگر تکان نخوردم. آن دو نزدیک آمدند. یک لحظه احساس کردم بالای سر ما هستند. به ترتیب شروع کردند به تیر خلاص زدن. ابتدا روی جنازه شهید کوهی رفتند. علی، اسلحه کمری داشت؛ چون رسمی بود. اسلحه‌اش را برداشتند و یک گلوله زدند توی مغزش. شهید رشیدی را هم زدند. آمدند بالای سر من و تیر خلاصو زدند. یک لحظه احساس داغی کردم. فکر کردم تیر به مغزم خورده است. شهادتین را خواندم. اما نه، مثل اینکه تیر به سرم نخورده بود. گلوله روی سنگ خورده بود و کمانه کرده و روی بینی و سینه‌ام را چال کرده بود. دست چپم را زیر صورتم گذاشته بودم. گلوله درست وسط دستم گیر کرده بود. بوی باروت را می‌شنیدم؛ اما هنوز زنده بودم. تکان نمی‌خوردم. نفس هم نمی‌کشیدم. بعد از من نوبت به شهید فریدی رسید. او را هم زدند. رجبعلی و غلام و هاشم را هم زدند. یکی یکی داشتند بچه‌ها را لخت می‌کردند. از کارت شناسایی، پول و... هر چی داشتیم درمی‌آوردند. من هم آن موقع چند تا کارت داشتم و ??? تومان پول نقد. چیز دیگری نداشتم. من را برگرداندند و محکم با لگد زدند. وقتی که مرا برگرداندند. من به همان حالت معلق و بدون نفس ماندم. خدا کمک کرد. هوا تاریک بود و اینها نفس‌های نرم سینه‌ام را تشخیص نمی‌دادند. آنها خودشان هم می‌ترسیدند. وقتی ساعتم را باز کردند و جای ساعت را تیر زدند، نفس‌نفس می‌زدند. بعدها که یکی از دموکرات‌ها تسلیم شد، ساعتم روی دستش بود.

بعد که به همه بچه‌ها تیر خلاص زدند، دنبال تیربار گشتند. نوار تیربار دور کمر رجبعلی و غلام بود، ولی خود تیربار را نتوانستند پیدا کنند. تیربار را غلام بالاتر زیر سنگی پنهان کرده بود. از پیدا کردن تیربار که ناامید شدند با وسایلمان رفتند. من هنوز مطمئن نبودم که آنها رفته باشند. فکر می‌کردم اطراف کمین کرده‌اند تا حرکات احتمالی ما را رصد کنند. تا حدود نیم ساعت تکان نخوردم. بعد از نیم ساعت به آرامی چشمانم را باز کردم. خودم را در میان شهدا می‌دیدم که آرام به لقای حضرت حق رفته بودند. حال و هوای عجیبی بود. آن فضا توصیف‌شدنی نیست. باید بود و دید. مدام بی‌هوش می‌شدم و چند لحظه بعد به هوش می‌آمدم. نمی‌توانستم حرکت کنم. تمام بدنم تیرخورده بود. درد امانم را بریده بود. حدود دو ساعت در آن حالت ماندم.

دو ساعت بعد نیروهایی که در روستای کاشتر مستقر بودند، برای پیدا کردن ما آمدند. دوباره درگیری شدیدی میان دموکرات‌ها و آنها درگرفت و ما این وسط از هر دو طرف تیر می‌خوردیم. من وسط شهدا بودم و آنها سنگر من شده بودند. تنها یک تیر در جریان این درگیری به پای من خورد؛ اما بدن‌های پاک شهدا زیر باران گلوله‌ها شرحه شرحه شدند. درگیری مدتی ادامه داشت و دموکرات‌ها عقب‌نشینی کردند.

دم صبح بچه‌ها برای پیدا کردن ما جستجوی وسیعی را شروع کردند. آنها تمامی ارتفاعات کوه سفید را پاکسازی کردند. من یک گروه از نیروهای مردمی روستای کاشتر را دیدم که با فاصله نسبتاً زیادی از کنار ما می‌گذشتند. با زحمت زیاد دستم را بالا آوردم و تکان دادم. درد شدیدی به بدنم نشسته بود. یکی از آنها مرا دید و گفت: «یه جنازه زنده شده!» بقیه گفتند: «چی می‌گی، مگه ممکنه؟!» دوباره دستم را به زحمت زیاد تکان دادم. او گفت: «به خدا راست می‌گم. زنده است». آمدند بالای سرم. اول از من پرسیدند: «مینی، نارنجکی، چیزی به‌ت نبستند؟ تله انفجاری نشدی؟» گفتم: «تا آنجا که می‌دانم، نه». با احتیاط به من نزدیک شدند. به آنها گفتم: «تیربار زیر سنگ است، بروید آن را بیارید» رفتند و تیربار را آوردند. من را با چوب و طناب بستند و یک برانکارد صحرایی درست کردند. لحظه‌ای که مرا بلند کردند، تمام درد دنیا به جسمم نشست و بی‌هوش شدم. زمانی که به هوش آمدم، خودم را در روستای کاشتر دیدم.

آنجا شهید نمازی‌زاده، فرمانده سپاه کامیاران و دوستانم را دیدم که به شدت متأثر بودند و اشک می‌ریختند. مرا دلداری دادند و با آمبولانس به بیمارستان منتقل کردند. بعد از چند ماه، بهبودی کامل را به دست آوردم. در این درگیری جمعاً سیزده گلوله اصابت کرده بود. بعداً احمد که تیر خلاصی ما را زده بود در بانه کشته شد و دیگری، یعنی حبیب‌الله تسلیم شد و اعتراف کرد و چند سالی در زندان بود و اکنون در پناه نظام اسلامی به راحتی و در آسایش زندگی می‌کند.



موضوع مطلب :

          
پنج شنبه 90 اردیبهشت 1 :: 10:29 صبح
شیما سیدی


























موضوع مطلب :

          
چهارشنبه 90 فروردین 31 :: 12:34 عصر

نا امنی زنان در جامعه

 



همه نیازهای انسانی در جای خود مهم وحیاتی اند اما بعضی در درجه اهمیت بالاتری قرار دارند وافراد ترجیح میدهند با وجود فقدان دیگر فاکتورها این نیاز همیشه وبه جا تامین شود, چراکه همه افراد یک جامعه با داشتن حس خوب امنیت خاطر وآرامش میتوانند براحتی زندگی کنند ودیگر نگران هیچ  خطری که میتواند در کمین آنها باشد نباشند.

 

خطردرکمین زنان ما

انسانها از بدو تولد تا لحظه وداع با زندگی دنیایی خود سراسر نیاز واحتیاج هستند , که این نیازها به اقتضای سن هرفرد در حال تکامل و گسترش میباشد.

البته بسته به جنسیت افراد,اینکه زن باشند یا مرد نیازهایشان کمی تفاوت دارد ولی در اصل قضیه با هم مشترک هستند واحتیاجات فراوانی دارند. این نیازها در ابتدا از درون نظام منسجم خانواده تامین میشود ودردرجه بعد هم در اجتماعی که افراد در آن زندگی میکنند.

عموما نیازها قابل تقسیم به دو دسته ی جسمی و روحی - روانی اند. نیازهای جسمی شامل تغذیه مناسب, مسکن, پوشاک وهمینطور شغلی برای تامین آتیه و... بوده و نیازهای روحی وروانی هم میتواند شامل نیاز به عاطفه وابراز محبت وآرامش وامنیت خاطر واحساس مفید بودن برای جامعه واعتماد به نفس وپذیرش در گروههای اجتماعی و... میباشد.

آنچه در اینجامورد اشاره ومحل بحث است, نیاز روحی وروانی هر انسان به امنیت  در جامعه است, چیزی که شاید در هر کشوری در یک برهه ی خاصی از زمان تحت الشعاع قرار گرفته وروزگاری چند مردم آن جامعه از آن محروم باشند. همه نیازهای انسانی در جای خود مهم وحیاتی اند اما بعضی در درجه اهمیت بالاتری قرار دارند وافراد ترجیح میدهند با وجود فقدان دیگر فاکتورها این نیاز همیشه وبه جا تامین شود, چراکه همه افراد یک جامعه با داشتن حس خوب امنیت خاطر وآرامش میتوانند براحتی زندگی کنند ودیگر نگران هیچ  خطری که میتواند در کمین آنها باشد نباشند.

دربعضی مواقع جوامعی که به علت مسائل سیاسی واستراتژیکی دچار جنگ ونزاع درونی یا با دیگر کشورها میشوند ،به بحران ناامنی دچار میشوند وافراد همیشه با ترس از مرگ صبح وشام را سپری میکنند.

اینکه دولت یک کشور تعیین کند که مثلا از فلان ساعت به بعد هیچ زنی تنها در خیابان نباشد به نظر شما چه معنی میتواند داشته باشد؟ جز اینکه در این کشور امنیت به معنای واقعی آن وجود ندارد وشاید دیگر پلیس ونیروهای حفظ امنیت اجتماعی هم از پس این همه جرم وجنایت وهتک حرمتها وتجاوزها به زنان  در جامعه بر نمی آیند؟

اما بحران فقط به این نقطه ختم نمیشود, در کشورهای مختلف حتی اگر جنگ وخونریزی هم در میان نباشد وجود بعضی افرادی که به انحاء مختلف سبب آزار واذیت دیگران، خصوصا زنان هستند, باعث از بین رفتن امنیت وایجاد شرایطی دشوار برای زندگی میشوند. اینکه دولت یک کشور تعیین کند که مثلا از فلان ساعت به بعد هیچ زنی تنها در خیابان نباشد به نظر شما چه معنی میتواند داشته باشد؟ جز اینکه در این کشور امنیت به معنای واقعی آن وجود ندارد وشاید دیگر پلیس ونیروهای حفظ امنیت اجتماعی هم از پس این همه جرم وجنایت وهتک حرمتها وتجاوزها به زنان  در جامعه بر نمی آیند؟ چرا زنها  باید تاوان همه آنچه که مهر  فقدان انسانیت وشرافت به آن میخورد را پس دهند.

اگر کمی فکر کنیم میبینیم که با کمی مراقبت واندیشیدن تدابیر بهتر میتوان جلوی خیلی از همین ناامنی ها را گرفت.  البته ناگفته نماند که همه این  ناامنی ها در جامعه توجیه خوبی برای شانه خالی کردن زنان ازاینکه خود هم مراقبت کافی داشته باشند و با پوشش مناسب  وبدون جلب توجه در جامعه حضور یابند , نمیشود.

خطردرکمین زنان ما

کمی قبل تر مثلا در کشور خودمان زنان در اجتماع حضور فعال وپررنگی نداشتند ومسلما در ساعات پایانی روز هم نیازی به حضور در خارج از منزل نداشتند ومطمئنا جای خالی امنیت به معنای امروزی احساس نمیشد.ولی امروز دیگر وضع فرق کرده وشرایط دگرگون شده وزنان جامعه پابه پای مردان در همه ی عرصه های علمی واجتماعی وسیاسی و... در حال تلاش وتکاپو وفعالیت هستند وشاید کمی دیرتر از زمانی که شاغل ومحصل نبودند مجبور به بازگشت به خانه باشند.

در اینجاست که اهمیت موضوع آشکار میشود ونیاز به داشتن یک جامعه سالم با مردمی پاک وسالم واحساس امنیت وآرامش بیشتر وشدیدتر از گذشته حس میشود ومطمئنا انتظارات هم در مورد تامین امنیت از سوی ماموران  متولی امر بیشتر خواهد شد.

 اگر بخواهیم راهکاری را برای پیشگیری ارائه دهیم شاید به گمان عده ای راه حل این مسئله یعنی کاهش آمار اتفاقات مرتبط با ناامنی در کشور این باشد که زنان باید همچون سابق به امور منزل پرداخته ودست از حضور اجتماعی بکشند , ولی آیا براستی این تنها راه حل مشکل است؟

فراموش نکنید که اگرچه لازم است در جهت امنیت بیشتر زنان تسهیلاتی  اندیشیده شود اما این موضوع به معنای این نیست که زنان خود را با شرایط اجتماعی وفق نداده و زمان و مکان مناسب را برای رفت و آمدهای خود در نظر نگیرند. رعایت پوشش مناسب، منش و رفتارهای درخور شأن و اصلاح روابط با جنس مخالف همه و همه می تواند به امنیت زنان در جامعه کمک کند .

به نظر می آید راههای دیگری هم برای جلوگیری از این مسائل  باشد مثلا اینکه دولت برای همه زنان شاغل در همه ادارات وارگانها  سرویس رفت وبرگشت تهیه کند ویا مثلا ساعات کاری زنان در جامعه کمتر از میزان فعلی شود  وهمه کارفرمایان بخش های خصوصی هم از ناحیه دولت ملزم به رعایت این  اصول باشند  تاشاید در آینده ای نه چندان دور شاهد جامعه ای سالم   که همه با آسودگی خیال در آن زندگی می کنند باشیم.

فراموش نکنید که اگرچه لازم است در جهت امنیت بیشتر زنان تسهیلاتی  اندیشیده شود اما این موضوع به معنای این نیست که زنان خود را با شرایط اجتماعی وفق نداده و زمان و مکان مناسب را برای رفت و آمدهای خود در نظر نگیرند. رعایت پوشش مناسب، منش و رفتارهای درخور شأن و اصلاح روابط با جنس مخالف همه و همه می تواند به امنیت زنان در جامعه کمک کند .




موضوع مطلب :

          
چهارشنبه 90 فروردین 31 :: 8:57 صبح

 

بر احوالم ببار ای ابر اشک از آسمان امشب

حضرت فاطمه

که من با دست خود سازم گلم در گل نهان امشب

مکن ای دیده مَنعَم گر به جای اشگ خون بارم

که می‌گریم من از هجران زهرای جوان امشب

حسن نالان ، حسین گریان ، پریشان زینبین از غم

چسان آرام بنمایم من این بی‌مادران امشب

نشینم تا سحرگه بر سر قبرت من دل خون

چو بلبل از فراقت سر کنم آه و فغان امشب

گرفتم آنکه برخیزم به سوی خانه برگردم

چه گویم گر زمن خواهند مادر کودکان امشب

زمین با پیکر رنجیده زهرا مدارا کن

که این پهلو شکسته بر تو باشد میهمان امشب

 




موضوع مطلب :

          
دوشنبه 90 فروردین 29 :: 12:56 عصر

در راستای معرفی نقاط دیدنی و گردشگری کشور عزیزمان این بار یکی از جاهای دیدنی و زیبای استان بوشهر را به حضورتان معرفی مینمایم  

سد شهید رئیسعلی دلواری

این سد واقع در بخش شبانکاره از توابع شهرستان دشتستان می باشد . در ماههای بهمن ،اسفند و فروردین بخاطر مناظر زیبا و بکر و چشم اندازهای طبیعی یکی از زیباترین مناطق دیدنی و گردشگری استان می باشد مسافرانی که به استان بوشهر سفر مینمایند در مسیر برازجان ، گناوه میتوانند پس از ورود به شهر شبانکاره و با طی مسافتی حدود 20کیلومتر از این مناظر زیبا دیدن فرمایند .

و این هم چند تصویر زیبا از سد و مناظر زیبای اطراف آن :

 

سد رئسعلی دلواری

 

سد رئسعلی دلواری

 

سد رئسعلی دلواری

 

سد رئسعلی دلواری

 

 




موضوع مطلب :

          
پنج شنبه 90 فروردین 25 :: 12:10 عصر

 

 


عشق اصیل و حقیقی و به قول قرآن «مودت» و «رحمت» لازمه آغاز و استمرار زندگی خانوادگی و مایه نشاط جسمی و عاطفی و روحی است. اگر زن و مرد، پروانه های شمع عشق باشند، زیباترین زندگی را به تصویر می کشند اما برخی عشق در زندگی را با دوستی ها خیابانی ... اشتباه گرفته اند، عشق مافوق نیازهای جسمی و مادی است زیرا نیاز مادی و شهوانی، چیزی جز یک نیاز موقت بدنی نیست که به مجرد تخیله انرژی فشرده جنسی به پایان می رسد. اما شور عشق همیشه باقی است.


 

 

دوستی و ازدواج

به اعتراف دانشمندان اروپایی در جوامع آزاد که جاذبه های ظاهری و شوق جنسی حاکم است، عشق اولین قربانی است. دراین صورت، عشق های برخاسته از نهاد و درون به افسانه تبدیل شده جز مدعیان دروغین کسی یافت نمی شود زیرا پسری که هر روز با دختری می گردد و هر دم که نگاه می کند عده ای را در حال جلوه گری می بیند دیگر تنوع طلبی در او حاکم شده و از عشق به دور است. جوانی که دنبال چشم چرانی است و در کوی و خیابان و بیابان ... دل به عشق بازی این و آن سپرده است، آیا چیزی جز شهوت و هوس می داند؟

استاد مطهری می گوید: «در مورد غریز جنسی و برخی غرایز دیگر، برداشتن قیود در عشق به مفهوم واقعی را می میراند و طبیعت را هرزه و بی بند و بار می کند، در این مورد هر چه عرضه بیش تر گردد هوس و میل به تنوع افزایش می یابد».

«موریس مترلینگ» می گوید: «عشق در تمامی موجودات وجود دارد، ولی درک آن تابع شرایطی است که تا آن شرایط جور نشود امکان آن وجود ندارد ... بعضی آن را منحرف می کنند و ندانسته به صورت تمتع از لذت، مصرف می نمایند و هیچ از حقیقت آن برخودار نمی شوند».

آری! هر که خود را رایگان و ارزان به این و آن بفروشد، معلوم می شود از بازار قیمت انسان بی خبر است. هر کسی هم که زود عاشق شود و مرتب معشوق عوض کند، معلوم است که عشق را به بازی گرفته یا خودش بازیچه هوس شده است. بازی گری و بازیچه بودن، هر دو مایه شرمساری است. باید درباره مرز میان عشق و هوس بیش تر اندیشید.

 

«کارن هرنای» می گوید: «فرق بین عشق و نیاز به جلب محبت آن است که درعشق احساس دوستی و محبت بر همه چیز مقدم است. در حالی که در نیاز عصبی به جلب محبت، همواره نیاز به رفع تشویش درونی مقدماست. بسیاری از این نوع روابط بین انسان ها گرچه اساسش سودجویانه است. مع ذالک ماسک عشق و دل بستگی به چهره می زنند ... به همین جهت یکی از مشخصات عشق حقیقی، پایدار بودن احساس محبت می باشد».

بنابراین عشق جنسی و دوستی های خیابانی که با تشرح غدد جنسی آغاز و با ارضای زودگذر جسمانی پایان می یابد، نابودکننده عشق حقیقی و واقعی است. و عشق اصلی را به افسانه تبدیل می کند.

جوانی که با نامه و یا sms های «فدایت شوم» و «برایت می میرم» و «اگر تو نباشی من هیچم» و «دوستت دارم» خود را می بازد و همچون پر کاهی به این سو و آن در حرکت است، همیشه در حال هیجانات روحی و التهاب جنسی به سر می برد خصوصا برای جوانانی که زمینه ارضاء غرائز جنسی فراهم نیست، این گونه افراد به شدت دچار کم خوابی، بی اشتهایی و عصبانیت هستند و به دنبال آن به شدت دچار بیماری های جسمانی می شوند.

روانشناسان بر این عقیده اند که امراضی از قبیل زخم معده، کمبود ویتامین ها، رماتیسم، و بیماری های روانی و اعصاب و ... از هیجان و التهاب سرچشمه می گیرد،

«ویل کارنگی» به نقل از دکتری می گوید: «آنچه می خورید، باعث زخم معده نمی شود، بلکه آن چه که شما را می خورد (هیجان) موجب پیدایش این زخم می شود».

عشق در تمامی موجودات وجود دارد، ولی درک آن تابع شرایطی است که تا آن شرایط جور نشود امکان آن وجود ندارد ... بعضی آن را منحرف می کنند و ندانسته به صورت تمتع از لذت، مصرف می نمایند و هیچ از حقیقت آن برخودار نمی شوند

استاد مطهری می گوید: «(این نوع روابط) هیجان ها و التهاب های جنسی را فزونی می بخشد ... با توجه به این که روح بشر فوق العاده تحریک پذیر است. اشتباه است که گمان کنیم تحریک پذیی روح بشر محدود به حد خاصی است و از آن پس آرام می گیرد. هیچ فردی از تصاحب زیبارویان و هیچ زنی از متوجه کردن مردان و تصاحب قلب آنان و بالاخره هیچ دلی از هوس (و رفاقت های هوس آلود» سیر نمی شود. تقاضای نامحدود خواه ناخواه انجام ناشدنی است و همیشه مقرون به نوعی احساس محرومیت و دست نیافتن به آرزوها و به نوبه خود منجر به اختلالات روحی و بیماری های روانی می گردد که امروزه در دنیای غرب بسیار به چشم می خورد.»

هرگونه ارتباط و دوستی دختر و پسر تا زمانیکه نامحرم هستند از دیدگاه شرع ممنوع است. از مراجع عظام پرسیده شده است که «نامه نگاری با نامحرم و طرح مسائل عشقی یا شهوانی در نامه و ... چه حکمی دارد؟

فرموده اند: جایز نیست و از هر کاری که موجب مفسده است اجتناب شود. این گونه روابط خلاف تقوا و ایمان و معنویت را نابود می کند. علی(ع) فرمود: «لا یجتمع الشهوة و الحکمة؛ شهوت و حکمت و در جای دیگر تصریح کرد که «قرین الشهوة مریض النفس معلول العقل؛ کسی که با شهوت همراه شود جان و عقلش بیمار می شود».

استاد مطهری می نویسد: «جوانی که از دیدن رویی زیبا و مویی مجعد به خود می لرزد و از لمس دستی ظریف به خود می پیچد، باید بداند جز جریان مادی جوانی در کار نیست. این گونه عشق ها به سرعت می آید و به سرعت می رود، قابل اعتماد و توصیه نیست، خطرناک و فضیلت کُش است تنها با کمک عفاف و تقوا و تسلیم نشدن در برابر آن است که آدمی سود می برد ... ».




موضوع مطلب :

          
سه شنبه 90 فروردین 23 :: 9:55 صبح


مقدمه : مردها می توانند به روش های گوناگون و بی آنکه زحمت فراوانی به خود بدهند توجه همسرانشان را جلب کنند و به بار عاطفی زندگی زناشویی خود بیفزایند. اغلب مردها این را می دانند اما زحمت آن را به خود نمی دهند .

 

زن برای اینکه احساس کند شوهرش او را دوست دارد، باید از ناحیه ی همسرش بارها مورد محبت قرار گیرد. یک یا دو بار ابراز محبت هر اندازه هم که مهم باشد نمی تواند برای زن رضایت بخش باشد.

 


 

 

زن از نظر روحی و عاطفی احتیاج به توجه و محبت دارد. مردان با انجام کارهای کوچک و جزیی می توانند این نیاز را برآورده کنند . اگر زن مورد مهر و محبت بیشتری قرار بگیرد نسبت به شوهرش نیز محبت بیشتری می کند و در نتیجه خود را موجودی قدرتمند و موثر می بیند، زیرا عشق و علاقه و توجهی را که به آن احتیاج دارد دریافت می کند. در این شرایط زن و شوهر هر دو به خواسته های خود می رسند و از زندگی راضی خواهند بود.زیرا این چرخه تکرار می شود و مردی که احساس مردانگی اش تامین شود از همسر خود حمایت بیشتری کرده و به آن محبت بیشتری می کند.

 

علاقه همسر

 

اقداماتی که مردان می توانند برای جلب علاقه همسرانشان از آن بهره گیرند عبارتند از:

* وقتی به خانه بر می گردید قبل ازهر کار او را بیابید. در اولین زمان ممکن از او درباره ی کارهایی که در طی روز انجام داده سوال بپرسید مثلاً بپرسید آیا امروز به پزشکی که قرار بود مراجعه کنی رفتی؟

*مدت بیست دقیقه را با او صرف کنید؛ در این زمان خاص از خواندن روزنامه و یا انجام کارهایی که حواستان را به آنمعطوف کند خودداری کنید.

* به مناسبت های ویژه و گه گاه بدون دلیل مشخص به او شاخه گلی هدیه کنید.

* از حال چهره و طرز لباس پوشیدنش تعریف کنید.

*اگر ناراحت است به احساساتش بها دهید.

* اگر می بینید دیر به منزل می رسید به او تلفن کنید و دیر آمدنتان را به او اطلاع دهید.

* اگر احساساتش جریحه دار شده با او همدردی کنید. به او بگویید متاسفم که ناراحت هستی ، بگذارید بداند که حال او را درک می کنید.

" تو را دوست دارم را هرگز فراموش نکنید".

* در حضور دیگران به او محبت کنید.

نظافت را در منزل رعایت کنید.

* در کیف خود عکسی از او نگهداری کنید و گه گاه این عکس را با عکس دیگری از او عوض کنید.

*در کارها از او نظر خواهی کنید.

* در مناسبتهای ویژه مانند سال روز تولد- ازدواج و ... برای او مطلبی بنویسید.

 

 راه های  شاد کردن خانم ها

 

در این بخش خلاصه ای از راه هایی که می توان با تکیه کردن بر آن ها همسرتان را شاد کنید ذکر می کنیم:

1. زن ها دوست ندارند میهمان نا خوانده داشته باشند. بنابراین به آن ها وقت کافی بدهید تا آماده شوند. آمادگی آن ها برای پذیرایی امری حیاتی است.

2. از همسر خود سوال کنید که چه کاری می توانید برایش انجام دهید؟

3. وقتی از شما خطایی سر می زند اظهار تاسف کنید. وقتی هم که تقصیر از شما نیست بازهم اظهار تاسف کنید، اما تقصیر را گردن خود نیندازید.

4. از تلاش های همسرتان در هر حالی قدردانی کنید  و ببینید این تشکر تا چه حد مفید واقع خواهد شد.

5. بدانید زمانی که همسرتان از سردرد شکایت می کند، به احتمال زیاد چاره درد او قرص مسکن نیست ، بلکه یک لبخند محبت آمیز از سوی شما برای او بهترین درمان است.

6. به جای هدایای گرانبها وقت خود را در اختیار همسرتان قرار دهید، نشان دهید به او توجه دارید حتی پس از یک روز کاری سخت.

اگر زن مورد مهر و محبت بیشتری قرار بگیرد نسبت به شوهرش نیز محبت بیشتری می کند و در نتیجه مرد تدریجا خود را موجودی قدرتمند و موثر می بیند.

 

7. هرگز با همسرتان نجنگید، چون امکان برنده شدن شما خیلی کم است در عوض از قلم برای نوشتن آن چه در ذهن دارید استفاده کنید.

8. خسیس نباشید و در ستایش همسر خود دست و دلبازی کنید. اما به یاد داشته باشید که در هیچ موردی مبالغه نکنید. باید همسرتان استحقاق تعریف و تمجید را داشته باشد و گرنه ممکن است نتیجه خوبی ندهد.

9. بخش عمده ی نگرانی خانم ها از این است که مبادا چیزی رابطه آن ها را با مردشان مورد تهدید قرار دهد . سعی کنید کاری نکنید تا این اتفاق بیفتد.

10. سلام و خداحافظی و ... برای خانم ها اهمیت ویژه ای دارد. ( صبح بخیر و شب بخیر بگویید سلام و خداحافظی کنید).

11. جشن گرفتن بعضی ایام و مناسبت ها ی ویژه یکی از راه هایی است که زن ها احساس خوشبختی بیشتری می کنند.

12. همسر خود را تشویق کنید و کمک کنید تا استعدادهای پنهانی او شکوفا شود.

13. زیباترین واژه در دنیا متشکرم است؛ پس از این کلمه¬ی زیبا استفاده کنید.

 




موضوع مطلب :

          
پنج شنبه 90 فروردین 18 :: 10:38 صبح

به سمت شلمچه میرفتم .همین طور که  خیابونای خرمشهر رو طی میکردم  صحن مسقف بزرگی با چهار تا گنبد طلایی زیبا در چهار گوشه اش توجه ام رو به خودش جلب کرد با توجه به موقعیت منطقه حدس می زدم اینجا باید گلزار شهدای خرمشهر یا همون  جنت آباد باشه .اگه کتاب "دا" را خوانده باشی وقتی میگم جنت آباد تا آخرش رو میخونی و میفهمی میخوام چی بگم . هر کاری کردم دیدم نمی توانم رد بشم  .  از ماشین پیاده شد م وارد جنت آباد شد م آرام بود و بی صدا و خلوت .   دوتا کارگر شهرداری در گوشه ای داشتند صبحانه می خوردند اما من در میان این سکوت و آرامش ،روزهایی رو می دیدم که سیده زهرا در کتاب دا وصفش رو گفته بود همه جا رو پر از صدای  شیون و زاری مادران عزیز از دست داده می دید م اجساد پاره پاره ی شهدا یی رو می دیدم که برا ی تدفین در نوبت شست و شو بودند شیر زنانی رو می دیدم که همچون شیر زن کربلا مقاوم و نستوه ایستاده ا ند و هر از چند گاهی غرش جنگنده هایی که آرامش نداشته شهر رو بهم میریختند . عبداله و حسین رو می دیدم که به یاری ساکنان جنت آباد آمده بودند .قبل از هرچیزی در میان قبور مطهر شهدا ،به دنبال آرامگاه شهیدان سید حسن و سید علی حسینی پدر و برادر سیده زهرا می گشتم سنگ قبرها رو یکی یکی می خواندم تا شاید بتوانم آنچه را که به دنبالش بودم بیابم . وقتی نوشته ها ی روی قبور رو میخوندم "شهید گمنام عبداله "تک تک لحظاتی رو که سیده زهرا توصیفش رو کرده بود گویی به چشم می دیدم با خود میگفتم این شهید گمنام حتما همون کودک دوساله یا اون نوجوان غرق به خون و یا اون بدن های پاره پاره ای که یکی سر داشت و تن نداشت و دیگری تن داشت و سر نداشت می باشد شاید هم همون پیرمرد و پیرزنی  که قادر به خروج از شهر نبوده و ناجوانمردانه در روزهای اول جنگ قربانی جاه طلبی های حاکم بعثی عراق شده بودند باشد . انگار داشتم به چشم میدیدم شیون و زاری اون خانواده هایی رو که روزهای اول جنگ تو همین جنت آباد به دنبال شهدا می آمدند  تما اون لحظاتی رو که این شیرزن کربلای ایران از توی غسالخانه تا دفن شهدا تا شبهای سراسر سکوت و ترس و وحشت جنت آباد توصیف کرده بود رو انگار با چشم می دیدم .تعداد شهدا زیاد بود و فرصت من هم کم ،داشتم ناامید برمی گشتم اما با دیدن دوتا مامور شهرداری که در گوشه ای داشتند صبحانه می خوردند تصمصم گرفتم از اونا کمک بخوام . با راهنمایی آن عزیزان سرانجام خود را در کنار شهیدان حسینی دیدیم .همان پدری که شرافت و بزرگی را به فرزندانش آموخته بود ، همان پدری که اینک در کنار فرزندش به آرامش رسیده است و به خاطر تربیت شیرزنانی همچون سیده زهرا و سیده لیلا به خود می بالد . آرام گوشه ای نشستم و فاتحه ای نثار روح بلندشان کردم .یک بار دیگر سکوت حاکم بر جنت آباد مرا در خود فرو برد و وارد غوغایی دیگر نمود  فریادی که میگفت اگر امروز اینجا ساکت و آرام و عزتمند است علتش وجود انسانهایی با غیرت و شجاع است که در فاصله یک هفته پدر و برادرخود را با دستان خود به خاک سپردند اما این مرز و بوم را به بیگانه نسپردند .  




موضوع مطلب :

          
یکشنبه 90 فروردین 7 :: 9:48 صبح

اون روزایی که تو مدرسه بودم و  اداره نشینی توفیق در کنار بچه ها بودن رو ازم نگرفته بود  همیشه اول مهر که می شد یه چیزی بهشون میگفتم یعنی دیگه یه جوری شده بود که به غیر از تازه واردها همه می دونستد می خوام چی بگم . می رفتم سر صف صبحگاه و میگفتم بچه ها تا بیاین چشم رو هم بذارین ... و اونا همگی میگفتن :سال تموم شده . و اینو نگه میداشتم تا پایان خرداد و میگفتم بچه ها یادتونه اون روز چی گفتم و اونا هم دسته جمعی میگفتن :سال تموم شد. و در حقیقت مثل یک چشم بهم زدن هم تموم می شد .

زندگی همینه دیگه امروز دلمون خوشه نوروز شده، سال نو شده ،با عزت و احترام سال نو رو بهم تبریک میگیم اما تا بیایم چشم رو هم بذاریم باید باهاش وداع کنیم و خودمون را برای یه تبریک سال نو دیگه آماده کنیم و اینه که یه وقت نگاه می کنیم می بینیم بچه گیهامون تموم شده بزرگ شدیدم و دیگه دلخوشیمون تعطیلات نورورز و دید و بازید و اینجور چیزها نمیتونه باشه اما این رو همیشه گفتم ام     همون اول مهر هم به بچه ها میگفتم این ایام میگذره اما خوش به حال اونایی که ازاین رودخانه در حال گذر مشک آبی بردارند و توشه ای برگیرند ایشااله که همه ی دوستان از گذر عمرشون سودی اندوخته باشند و سالی رو که پیش رو داریم و تا بیایم چشم بهم بزنیم تموم میشه را با موفقیت پشت سر بزاریم   




موضوع مطلب :

          
شنبه 89 اسفند 28 :: 12:8 عصر

آداب زیارت نور (منبع:تبیان)

به بهانه سفر به سرزمین های آسمانی

هر ساله با نزدیک شدن به روزهای پایانی سال مشتاقان زیارت شهدا تحت کاروان های راهیان نور عازم این سرزمین های سبز از محبت الهی می شوند تا روح خود را از گرد و غبار یک ساله پاک کنند ، آرامش یابند و انرژی تلاش و زندگی سال آینده ی خود را تجدید کنند و بشنوند از حماسه و خلوص مردان و زنان پاک ایران . بشنوند از لحظه های عبادت و دوستی و شادی رزمندگان ، از لحظه های رزم و شهادت ، از نمازهای با اخلاص ، از شوخی های بی ریا ، از زندگی ساده و بی آلایش و از لحظات وداع شب عملیات ، از تازه دامادهای به جبهه رفته ، از تازه عروس های منتظر ، از نوجوانان به خون غلطیده و از جوانانی که هنوز بازنگشته اند ....

راهیان نور

و هر ساله شهدا برای هر کدام از ما دعوت نامه ای می فرستند و ما را راهی کربلای ایران می کنند . البته در این بین خیلی از عاشقان شهدا سفر دل می کنند و زائر حریم شهدا می شوند.

و باید گفت :

 

زائر عزیز حال که توفیق الهی نصیب شد و به مشهد شهیدان پا نهادی و از عطر حضور آنان در جای جای این سرزمین نور بهره می بری ،برای استفاده ی بهتر و بیشتر از این لحظات عرفانی سعی داریم آدابی از ادب زیارت شهدا و تذکراتی برای همکاری با کاروان برایتان بیان کنیم . باشد که مقبول درگاه الهی قرارگیرد .

آداب زیارت حرم های شهدا 

در خصوص آداب زیارت شهدا، مستحب است زائر نکات زیر را که در کتب مختلف، به خصوص در مفاتیح الجنان آمده، رعایت کند:

- غسل زیارت و با وضو بودن

- اذن ورود

- پوشیدن لباس پاکیزه

- استعمال بوى خوش

- ذکر خدا

- حرکت با وقار

- قرائت زیارتنامه

- تلاوت قرآن هدیه به ارواح طیبه ی شهدا

- اقامه دو رکعت نماز و هدیه آن به روح شهدا

-  دعا براى خود، بستگان و مؤمنان و التماس کنندگان دعا

- طلب شفاعت از شهدا

- کمک به فقرا و مستمندان

- صدقه دادن

- رو به قبله نشستن و گذاشتن دست بر قبر.

- خواندن هفت مرتبه سوره « إِنّا أَنْزَلْناهُ فِی لَیْلَةِ الْقَدْرِ»

- خواندن سوره حمد و ناس و فلق و آیة الکرسى، هر کدام سه مرتبه و سوره «یس»

رعایت این آداب، قرب روحی و معنوی می‏آورد و سازندگی زیارت را افزون می‏سازد و فلسفه تشریع زیارت نیز، همین بهره‏وری از معنویات مزار اولیاء خداست.

زیارتنامه شهدا

السلام علیکم یا اولیاء اللّه و احبائه

السلام علیکم یا اصفیاء اللّه و اودائه

السلام علیکم یا انصار دین اللّه

السلام علیکم یا انصار رسول اللّه

السلام علیکم یا انصار امیرالمومنین

السلام علیکم یا انصار فاطمه الزهراء سیده نساء العالمین

السلام علیکم یا انصار ابی محمد الحسن بن على الزکى الناصح الامین

السلام علیکم یا انصار ابی عبداللّه

بابى انتم و امى طبتم و طابت الارض التى فیها دفنتم و فزتم فوزا عظیما فیالیتنى کنت معکم فافوز معکم .

 

تذکرات لازم جهت آسایش شما در سفر

- برای علو درجه شهیدان ، پیوسته با فرستادن صلوات برمحمد (ص) و آل محمد (ص) فاتحه قرائت نمائید .

- سعی کنید با قرائت وصیت نامه شهیدان با روح ملکوتی آنها ارتباط برقرار نمائید .

- نماز اول وقت و جماعت را فراموش نفرمائید  و دیگران را به این فریضه الهی دعوت نمائید .

- در مدت زمانی که مهمان سرزمین نور هستید نماز شب را فراموش نفرمائید .

- قرآن ، کتاب دعا ،  مهر ، تسبیح و کتاب برای مطالعه داشته و از وقت گرانقدر خود نهایت بهره برداری را نمائید .

- در طول سفر به همراهان خود کمک نمائید و نسبت به خطا و اشتباه دیگران گذشت داشته باشید.

- به منظور کیفیت بخشیدن و گسترش کیفی و کمی برنامه های راهیان نور پیشنهادات و انتقادات خود را به مراکز ذیربط ارسال فرمائید.

- امر به معروف و نهی از منکر را فراموش نفرمائید و در صورت مشاهده عدم رعایت مسائل اخلاقی به برادران و خواهران خود تذکر دهید.

- به تذکرات دژبان و نیروهای نظامی و انتظامی توجه و به آن عمل نمائید.

- از خارج شدن از جاده و مسیرهای تعیین شده خودداری کنید.

- از نزدیک شدن و دست زدن به اشیای مشکوک و مواد منفجره از قبیل مین، گلوله، خمپاره و... به شدت خودداری کنید.

- قبل از غروب آفتاب منطقه را ترک نمائید و برای ماندن در منطقه به هنگام تاریکی هوا اصرار نورزید که احتمال هر گونه خطر حفاظتی و امنیتی وجود دارد .

- کارت شناسایی همراه داشته باشید.

- از همراهان و گروه خود جدا نشوید و به هنگام اطلاع از عدم حضور بعضی افراد گروه، اطلاع دهید.

- به هنگام حضور در خطوط مرزی و مشاهده نیروهای عراقی از انجام حرکات تحریک آمیز خودداری شود.

- نظافت را در کلیه مناطق رعایت کنید و از ریختن زباله در مکان های مختلف خودداری فرمائید.

- آب و غذای کنسرو شده همراه داشته باشید.

- پتو، ملحفه، حوله و زیر اندازه همراه داشته باشید.

شهدا ما را شفاعت کنید ...

آخرین نظرات کاربران



موضوع مطلب : دفاع مقدس

          
سه شنبه 89 اسفند 24 :: 10:30 صبح
<   <<   11   12   13   >   
پیوندها
لوگو

آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 70
  • بازدید دیروز: 7
  • کل بازدیدها: 193320
امکانات جانبی