سفارش تبلیغ
صبا ویژن
سرزمین من
صفحه نخست        عناوین مطالب          نقشه سایت              ATOM            طراح قالب
گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من گروه طراحی قالب من

عصرایران - در حالی که امسال ، برخلاف رمضان های گذشته ، سریال های تلویزیون چندان در حال و هوای شادی آفرینی برای مخاطبان نیستند و بیشتر در وادی مرگ و روح و ماجراهای جدی -  و نه الزاماً محکم - سیر می کنند ، سریال طنز " سه دونگ سه دونگ" یک استثنا در این میان به شمار می رود چه آن که این مجموعه ، بر خلاف سریال های دیگر که "مدعی آموزگاری" برای مخاطبان هستند ، بیشتر به دنبال آفرینش لحظاتی شاد برای مخاطبان است و البته پیام خاص خود را نیز دارد .

سه دونگ سه دونگ

هر چند در روزهای اخیر نقدهایی بر این سریال وارد شده که عمدتاً از منظر تکنیکی و هنری هستند ، اما فارغ از وارد یا ناوارد بودن این نقدها و صرفاً از منظر اجتماعی باید گفت که "سه دونگ سه دونگ" پاسخی است به نیاز مبرم جامعه به شادی.

واقعیت این است که در ایران امروز ، شاد بودن یکی از نیازهای استراتژیک جامعه است ولی کمتر کسی به این نیاز توجه دارد و در راستای پاسخ به آن ، گامی برمی دارد.
 فراموش نکنیم به همان اندازه که نیاز کشور به سد و گندم و برنج جدی گرفته می شود و با ساخت و تولید و واردات به این نیازها پاسخ داده می شود ، باید به نیازی به اسم "شادی" و رفع آن هم توجه شود به ویژه آن که جامعه ما از یک سو دارای جمعیت جوان است و از دیگر سو ، مشکلات فراوانی مردم کشورمان را احاطه کرده است و استرس های متعددی آنها را می آزارد.
خودکفایی در شادی ، اگر بیشتر از خودکفایی در تولید گندم نباشد ، کمتر از آن هم اهمیت ندارد.

در این میان ، تولید فیلم ها و سریال های طنز ، هر چند تنها راهکار شاد کردن جامعه نیست اما یکی از این ابزارهاست و از این رو ، هر حرکتی که بتواند ولو اندکی شادی و تفریح را به مردم ارزانی کند ، حرکتی ارزشمند است.

البته در این میان کم نیستند کسانی که با غر زنی و بهانه گیری ، سعی می کنند همین شادی حداقلی را نیز از جامعه بگیرند که پیشتر در جریان سریال ساختمان پزشکان و قهوه تلخ تجربه شان کردیم و اینک در خصوص سریال طنز "سه دونگ سه دونگ" شاهدش هستیم.

"سه دونگ سه دونگ" ساخته شاهد احمد لو و با حضور بازیگرانی مانند سیروس گرجستانی، محمد کاسبی، مرجانه گلچین، جواد عزتی و ... در یک فضای ساده شهری و بدون تجملات فخرفروشانه سریال های تلویزیونی ساخته شده است و از این رو ، مخاطب به سادگی ، با سادگی فضای آن ارتباط برقرار می کند و با شخصیت های آشنایش خو می گیرد و دقایقی را - هر چند نه به قهقهه - می خندد.

سه دونگ سه دونگ ، هر چند تمام حق جامعه از شش دونگ شادی نیست ، اما همین اندازه که در این حال و ایام دقایقی کوتاه مردم را شاد می کند ، ارزشمند است.




موضوع مطلب :

          
دوشنبه 90 مرداد 24 :: 1:3 عصر
حالا هم خیلی سخت است. باید دارو بخورم تا اعصابم آرام بگیرد. عصبانی می شوم، خوابم نمی برد، شب ها بیدار هستم. گاز اعصاب مغز را داغان می کند، انگار یک چیزی توی سر آدم را می خورد. حالا شب و روز قرص می خورم... هر شب باید از کپسول اکسیژن استفاده کنم و ...
عماریون: سعید ثعلبی همان رزمنده شجاعی است که این روزها به دلیل ضایعه شیمیایی و خس خس گلویش، به ناچار از کپسول اکسیژن استفاده می کند. او صاحب همان عکس معروف دفاع مقدس است. رزمنده ای که ایستاده و تفنگ به دست گرفته و پیشانی بند «یا مهدی ادرکنی(عج)» بر پیشانی اش بسته است.

سال 59 در بستان زندگی می کردیم که بعد از شروع جنگ، عراق آنجا را محاصره کرد. به حمیدیه رفتیم. تصمیم گرفتم به جبهه بروم اما به دلیل سن کمم، در بسیج ثبت نامم نکردند. آنقدر سماجت کردم که در بسیج حمیدیه قبولم کردند. در کرخه نور، مسئول ادوات بودم و با اینکه 16 سال داشتم، بعد از مدتی مسئول گردان 40 نفره شدم.

کرخه نور در شمال جفیر قرار دارد. سال 61 نزدیک های عملیات بیت المقدس بود که برای شروع، باید آنجا را پاک سازی می کردیم.

عراقی ها، کرخه نور را مین گذاری کرده بودند. بچه ها همه داوطلب بودند که از معبر مین رد بشوند و راه را باز کنند. آخرش قرعه کشی کردیم. دو بار قرعه زدیم و هر بار اسم بچه های خوزستانی درآمد. صدای اعتراض شمالی ها بالا رفت. می گفتند: ما مهمانیم، شما در خانه خودتان هستید، بگذارید ما برویم. ما چاره ای نداشتیم، گذاشتیم دوباره قرعه بیندازند، گفتیم مهمانند، باید احترام بگذاریم. بالاخره آنها رفتند. ساعت یک بعد از ظهر بود که آزادسازی کرخه نور را شروع کردیم.

آن روز 50 نفر از بچه ها از روی مین ها رد شدند. مین ها ضدنفر بودند و می کشتند؛ برگشتی در کار نبود. مسیر 40 متری را بچه ها یکی یکی رفتند و باز کردند.
من حساب می کنم که در هر متر، حداقل یکی شان به شهادت رسید. اولی در قدم اول، دومی بعد از او، سومی... و هر کدام که پیش می رفت، پا جای پای کسی می گذاشت که لحظه ای پیش از او، جلوی چشمش در غبار انفجار مین ضدنفر گم شده بود.
 
فکرش را بکن! صف کشیده بودند و پشت سر هم می رفتند. یکی یکی. یکی می رفت و وقتی صدای انفجار بلند می شد او که رفته بود در غباری که از زمین به آسمان می رفت گم می شد، بعدی پشت سر او می دوید که به نوبتش برسد که در غبار انفجار بپیچد و به آسمان برود.

نه، چاره نبود، بچه ها می رفتند و راه را باز می کردند. معبر مین از خاکریز مقدم خودمان بود به خاکریز دشمن. بچه ها همه خوشحال بودند. عزم داشتند. الله اکبر و یاحسین (ع) می گفتند و می رفتند و از روی مین رد می شدند و راه را باز می کردند.

این عکس را یک عکاس در هورالعظیم انداخت

سال 61 در عملیات والفجر یک در هور العظیم بودیم که عکاسی آمد و عکسم را گرفت و رفت. آن موقع مسئول دسته بودم.

دیگر او را ندیدم، ولی عکس را داشتم. از کنگره ها و جشنواره های زیادی سراغ این عکس را می گرفتند و دنبالش می گشتند، من هم به آنها می دادم.بعضی ها به اشتباه تصور می کنند که این صاحب این عکس در جبهه به شهادت رسیده است اما این گونه نیست. من زنده ام و حالا با مشکلات شیمیایی ام دست و پنجه نرم می کنم.

در عملیات خیبر شیمیایی شدم

قبل از مجروحیت شیمیایی ام، در عملیات بیت المقدس برای آزادی خرمشهر، یک بار از ناحیه دست چپ زخمی شدم و یک بار دیگر دچار موج انفجار شده بودم، با این همه دوباره به جبهه برگشتم. سال 62 در عملیات خیبر شیمیایی شدم.
 
آن روز چند نفر زخمی شدند. من با قایق، زخمی ها را از شط از جاده بصره به سمت ساحل خودمان می بردم که شط را بمباران شیمیایی کردند. ما هم خبر نداشتیم که اصلا شیمیایی چی هست. ساعت 10 و نیم صبح بود. روی آب بودیم و آن جا هوای شیمیایی را تنفس کردیم. بمب شیمیایی را توی آب انداختند. نیزارها همه سوختند. دودش سفید و غلیظ بود و در هوا می چرخید.

وقتی به ساحل رسیدیم، یکی از بچه ها آتش گرفته و روی زمین افتاده بود. رفتم و با پتو خاموشش کردم. خودم هم بدنم می سوخت. ما را به بیمارستان بردند. بین مجروح هایی که با قایق به ساحل رساندم، اسرای عراقی هم بودند. آن موقع استادیوم ورزشی اهواز تبدیل به نقاهت گاه مجروحین شیمیایی شده بود. ما را به آنجا بردند و شست و شو دادند و بعد هم به بیمارستان نجمیه تهران منتقل مان کردند. دوران بستری ام سه ماه طول کشید. بدنم تاول زده بود، احساس خفگی داشتم، خون استفراغ می کردم. هنوز هم همینطور.

جانیاز

بله، سال 65 در شلمچه دچار مجروحیت شیمیایی عامل گاز اعصاب شدم. عراقی ها بعد از این که فاو را گرفتند، می خواستند شلمچه را هم بگیرند که ما آنجا بودیم. برای همین هواپیماها آمدند و ده تا ده تا بمب های گاز اعصاب ریختند. ما توی سنگرمان بودیم، رفتیم ماسک زدیم ولی دیگر فایده نداشت. سه نفر بودیم. تشنج کردیم. یکی از بچه ها، بچه تبریز بود، 12 ـ 13 ساله. سرش را محکم می زد به دیوار. خون از سر و صورتش سرازیر شده بود ولی هیچ چیز را احساس نمی کرد. فقط سرش را محکم می زد توی دیوار.

از شلمچه ما را آوردند اهواز و از آن جا بردند تهران. بیمارستان نجمیه، بیمارستان بقیه الله، بیمارستان مصطفی خمینی و بیمارستان جماران. برای مجروحتیم با گاز اعصاب نزدیک شش ماه بستری بودم.

در جبهه، وقتی رزمنده ها سر پست نگهبانی می رفتند، نفر بعدی را که نوبتش می شد، بیدار نمی کردند و خودشان جای بعدی هم بیدار می ماندند و نگهبانی می دادند. بچه ها با هم مثل برادر بودند. پوتین های همدیگر را واکس می زدند، لباس های همدیگر را می شستند، کسی نمی گفت این لباس کی است و آن لباس کی است. همه را با هم می شستند.

حال و هوای آن موقع خیلی خوب بود، پر از افتخار و عشق بود. شب عملیات همه حاضر بودند. همه می خواستند بروند جلو. همه عشق خط مقدم را داشتند. خط مقدم خیلی سخت بود. بچه ها توی جنگ دیده اند، خط مقدم شوخی نیست.همه این ها، مرا به جذب جبهه می کرد.

سال 62 ازدواج کردم. یک هفته بعدش یک شب آمدند درِ خانه دنبالم و گفتند بیا برویم عملیات، من هم رفتم! عملیات خیبر بود، همان جا شیمیایی شدم. خانمم هم چیزی نمی گفت. می گفت: آزادی، برو.

شبها بیدار هستم

حالا هم خیلی سخت است. باید دارو بخورم تا اعصابم آرام بگیرد. عصبانی می شوم، خوابم نمی برد، شب ها بیدار هستم. گاز اعصاب مغز را داغان می کند، انگار یک چیزی توی سر آدم را می خورد. حالا شب و روز قرص می خورم، داروهایم هم همه خارجی هستند. هر شب باید از کپسول اکسیژن استفاده کنم و ...

خودمان راهمان را انتخاب کردیم. خودمان خواستیم و رفتیم و مجروح شدیم. من هم حالا با همین دردها تا آخر عمر ادامه می دهم. باید مردم بدانند، باید بچه ها بدانند. هرچه باشد باید بگویند که جانبازها ذخیره هشت سال دفاع مقدس هستند. باید بگویند که آنها که رفتند، خودشان را برای دین و ناموس و کشورشان فدا کردند.

حالا بچه ها مثل بچه های زمان جنگ نیستند. این بچه ها پرورش و هدایت می خواهند، باید کسی باشد که راه آنها که به جبهه ها رفتند را ادامه بدهد. این بچه ها باید از یک جایی شروع کنند، باید به کشورشان وفادار باشند. ایثار و فداکاری باید زنده بماند.

ما در زمان جنگ در حال دفاع بودیم. ما فقط از خاک خودمان دفاع می کردیم. فقط به فکر کشور خودمان بودیم، می خواستیم مرز خودمان را نگه داریم. خدا را شاهد می گیرم که باید مرزهایمان را با قدرت نگه داریم. همین حالا هم برای دفاع از وطنم، خودم حاضرم از روی مین رد بشوم و فدایی بشوم.  (منبع: فردا نیوز)



موضوع مطلب :

          
چهارشنبه 90 مرداد 5 :: 11:52 صبح

 

 

 

 

پرده اول: داستان خلقت: «و خداوند انسان را نیمی از جنس مرد و نیمی از جنس زن آفرید و فرمود: فَتَبَارَکَ اللَّهُ أَحْسَنُ الْخَالِقِینَ ...»

 

رمز جذابیت و محبوبیت زن

آن هنگام که حضرت حق، روح اشرف مخلوقات را در کالبد این آفریده‌ی شگرف می‌دمید، به هر نیمه موهبتهایی بخشید و هر کدام را نسبت به دیگری نیازمند نمود. فرشتگان درگاه الهی مأمور شدند به این‌که خاک خلقت زن را بیشتر غربال کنند تا نرمی وجود او بیشتر شود. اما برای مرد اینچنین نبود، چون مرد باید با زبری روزگار روبرو می‌شد و اندکی ضمختی در وجودش لازم بود.

 

آنچه که از موهبت حیا و عفت و حجب در کاسه‌ی دل زن ریخته شد بیش از مرد بود. به درون رگ مرد نیز رشک و تعصب و غیرت تزریق شد. محبت، عشق، دلدادگی، وفاداری، زیبادوستی و پاکدامنی نیز بین هر دو نیمه وجود بشر به یکسان تقسیم شد.  منبع : تبیان

 

 

 

زن در کلاس صبر و ناز و انتظار شاگرد اول شد و مرد در کلاس تمنّا و نیاز و تلاش برای وصال. زن آموخت که چگونه دل برباید و مرد آموخت که چگونه دل به دست آرد. بشر موجود شریفی بود. رشد و تربیت این شرافت به زن سپرده شد و صیانت و حمایت از آن به مرد. انسان معصوم بود. عصمت در درون زن رشد یافت و مرد نگهبان خدا برای حفظ این معصومیت گماشته شد.

 

 

پس از خلق بشر، هر آنچه که رحمان آفرید از جنس محبت بود. از جنس عشق، از جنس زیبایی. آدمی آموخت که نیم خود را با این محبت و مهر می‌تواند به نیم دیگر پیوند زند. بشر فهمید که کمال از جنس مهربانی است و کامل بودن جز با عشق حاصل نمی‌شود.

  

 

اما مرد عصیانگر بود و سرکش. نگاه به هر سو داشت و میل به کشف و ادارک. پس حجاب چشم بر او واجب شد تا نگاهش فقط به سوی محبوب خود باشد. زن نیز چون لطیف بود و زیبا، میل به خودآرایی و نمایانگری داشت. پس حجاب تن بر او واجب شد تا گرفتار تبرج نشود. این شد که خداوند اول بار حجاب چشم را به سوی مرد نازل کرد و سپس حجاب تن را برای زن آفرید.

 

 

حجاب نیز آفرینشی از جنس محبت بود، چون با حجاب تمنای مرد از زن بیش از پیش شد. مرد خواهان آن چیزی بود که سهل‌الوصول نباشد و پوشیدگی زن را دوست می‌داشت. برای مرد آن چیزی ارزشمند بود که با تلاش و کوشش به دست آید.

اما مرد عصیانگر بود و سرکش. نگاه به هر سو داشت و میل به کشف و ادارک. پس حجاب چشم بر او واجب شد تا نگاهش فقط به سوی محبوب خود باشد

 

با حجاب، متانت زن نیز بیش از پیش شد. چون زن خواهان خواهش مرد بود و حجاب باعث می‌شد که زن خواستگار پیدا کند و خواستنی شود. زن دانست که رمز برتری جسم ظریف او بر درشتی هیبت مرد، نگاه متین است و اخم ابرو و کلام با صلابت. مرد نیز پی برد که راه ورود به قلب صاحب این متانت و سرسنگینی و صلابت، کرنش است و محبت و خواهش.

زن آموخت که باید به راحتی دست‌یافتنی نباشد، همچون مروارید درون صدف؛ و مرد فهمید که برای وصال به گوهر وجود محبوب، دست‌درازی بی‌فایده است و اجازه و مراعات و طلب لازم است. زن فهمید که سر سرکش مرد را با حجب می‌توان به سوی خود گرداند و مرد فهمید که حجاب نشانه علقه و مهر و وفای زن به اوست. حجاب اینگونه رمز شکل‌گیری محبت بین زن و مرد شد.

 

 

با حجاب، زن فهمید که جایگاه او در نظام هستی، مطلوب و محبوب و معشوق است و مرد فهمید که آفرینش برای او حکم طالب و مایل و عاشق رقم زده است. اینگونه بود که در جنت‌المأوی زن ارزشمند شد و مرد قدردان. اینگونه بود که در بهشت عدن، زن لایق مادر شدن گشت و ام‌البشر نام‌گرفت و مرد سعادت حامی‌بودن، پشتوانه بودن و تکیه‌گاه بودن پیدا کرد تا از مادرانگی‌های زن مراقبت نماید.

 

 

حجاب بود که مرد را از تعهد زن به زندگی آگاه نمود، زن را از وفاداری مرد به عهد خود مطمئن ساخت و پیوند زن و مرد را محکم کرد.

 




موضوع مطلب :

          
سه شنبه 90 مرداد 4 :: 9:6 صبح
در یکی از قسمت‎های پخش شده اخیر مجموعه ساختمان پزشکان که به جشن تولد نازنین ـ همسر دکتر افشار ـ اختصاص داشت دو نکته به چشم آمد که کاملاً در تضاد با سبک زندگی اسلامی بود. از عشوه‎های منشی مطب ساختمان پزشکان ـ خانم شیرزاد ـ و حرکات وی که در مواردی به نازکی یک تار مو با رقص فاصله دارد و به خصوص ناز و غمزه‎هایی که در تضاد با دستور خداوند متعال بوده و در نقطه مقابل آیه 32 سوره مبارکه احزاب است که بگذریم، ابتدا مناسب است ترسیمی از جلسه جشن تولد نازنین در قسمت مورد نظرمان که از این مجموعه پخش شده داشته باشیم
سایت مشرق نوشت:

تصور غالب ما این است که برای مذهبی نمودن و امتزاج اسلام و اصول دین با رسانه تنها باید میزگردی تشکیل دهیم و از چند کارشناس مذهبی دعوت نموده و به مردم توصیه‎هایی ارائه نماییم. هر چند که گاهی در همین مسیر نیز اشتباهات و بدسلیقگی‎هایی به چشم می‎آید که پرداختن به آنها و آسیب‎شناسی این مسئله مجال دیگری می‎طلبد.

حال زمانی که پای مجموعه‎های طنز به میان می‏آید ظاهراً بیش از سایر مواقع نوعی اباحه‎گری یا تساهل و تسامح گریبان برنامه‎سازان و مدیران را می‎گیرد و شاید با این منطق ماکیاولی که هدف وسیله را توجیه می‎کند، برای سرگرم کردن و خنداندن مردم متوسل به وسیله‎هایی می‎شوند که با سبک زندگی اسلامی و دستورات صریح خداوند متعال در قرآن کریم در تضاد است و بعضاً همان توصیه‎هایی که کارشناسان مذهبی در سایر برنامه‎های صدا و سیما به مردم داشته‎اند هم نادیده گرفته می‎شود!

در این زمینه و در این یادداشت تنها به دو نمونه که مشتی است نشانه خروار اشاره می‎کنم.
در یکی از قسمت‎های پخش شده اخیر مجموعه ساختمان پزشکان که به جشن تولد نازنین ـ همسر دکتر افشار ـ اختصاص داشت دو نکته به چشم آمد که کاملاً در تضاد با سبک زندگی اسلامی بود.
از عشوه‎های منشی مطب ساختمان پزشکان ـ خانم شیرزاد ـ و حرکات وی که در مواردی به نازکی یک تار مو با رقص فاصله دارد و به خصوص ناز و غمزه‎هایی که در تضاد با دستور خداوند متعال بوده و در نقطه مقابل آیه 32 سوره مبارکه احزاب است که بگذریم، ابتدا مناسب است ترسیمی از جلسه جشن تولد نازنین در قسمت مورد نظرمان که از این مجموعه پخش شده داشته باشیم:

دکتر افشار و همسرش کنار هم نشسته‎اند. برادر دکتر افشار و دکتر ملکی ـ همکار دکتر افشار ـ و تنی چند از پزشکان شاغل در ساختمان پزشکان دعوت شده‎اند و در منزل دکتر افشار حضور دارند. خانم شیرزاد و پدر و مادر دکتر افشار هم از دیگر حاضران هستند.

ساختمان پزشکان

حالا وقت این است که نکته اول نمایان شود. با نگاهی به این ترکیب می‎توان به راحتی متوجه شد که تعدادی از حاضرین در این جلسه با نازنین نامحرم هستند. طبق معمول برخلاف سبک زندگی اسلامی، لباس شخصیت زن ـ نازنین ـ که میزبان این جلسه است در زمانی که با همسرش در منزل تنها است با زمانی که در این جلسه و همراه با چند نامحرم حضور یافته تفاوتی ندارد!

این دقیقاً همان نکته‎ای است که با توسل به منطق ماکیاولی هدف وسیله را توجیه می‎کند مسئولان و برنامه‎سازان به راحتی از کنار آن می‎گذرند، غافل از آنکه نتیجه نهادینه شدن این نوع رفتار که پوشش یک زن در حریم خصوصی و عمومی تفاوتی ندارد در طولانی مدت همانی می‎شود که امروز جامعه ما تنها در یک مورد از تبعات آن با معضل بدحجابی دست و پنجه نرم می‎کند و به آن مبتلا است.
البته این مسئله منحصر به این مجموعه تلویزیونی هم نیست و چنین غفلتی در سایر مجموعه‎ها هم غالباً به چشم می‏آید، امری که در سینما و به نحو تأمل برانگیزی در عرصه تئاتر رنگ و بوی سکولار هم به خود گرفته است.
در بسیاری از مجموعه‎های تلویزیونی می‎بینیم که لباس زن در منزل با زمانی که به کوچه می‎رود و از در منزل برای بدرقه فرزند یا همسرش بیرون می‎رود تفاوتی نمی‎کند .

و اما نکته دوم درباره رد و بدل شدن هدایا بین حاضرین در جلسه به نازنین است. اگر بپذیریم که بر اساس اصول مسلم روانشناسی و به نحو اولی بر طبق توصیه ائمه معصومین علیهم السلام به ویژه حضرت علی علیه السلام، هدیه دادن سبب ایجاد محبت است آن وقت چگونه باید این نکته را توجیه نماییم که رسانه دین‎مدارمان جلسه‎ای را به تصویر بکشد که مردان نامحرم برای همسر یک فرد هدایایی می‎آورند و در حالی که مردی با همسرش در این جلسه حاضر شده، هدیه را مرد به همسر دکتر افشار تقدیم می‏کند؟!

آیا عرف جامعه ما می‎پذیرد که مردی نامحرم برای همسر فردی، یک شال یا روسری هدیه ببرد و بگوید من این شال را برای شما به عنوان هدیه گرفته‏ام و آن زن هم این شال یا روسری را به راحتی استفاده کند؟ چند درصد مردان در جامعه اسلامی چنین رفتاری را در قبال همسرشان می‏پسندند؟

 نکته عجیب‎تر آنکه به بهانه طنز ـ و البته نه طنز بلکه تنها خنداندن! ـ به راحتی مردان نامحرم در این جلسه همسر یک فرد را دیوانه خطاب می‎کنند و مرد ـ دکتر افشار ـ این توهین‏ها را که با خریدن کتاب به عنوان هدیه با عنوان «یادداشت‎های یک دیوانه» تکمیل می‎شود تنها می‎نگرد و انگار نه انگار که به همسرش توهین شده است! آیا عرف جامعه ما چنین است؟!

ممکن است برخی با مطالعه چند سطر فوق با خود بگویند این مسائل در برابر مشکلات عدیده جامعه ما از حیث اقتصادی، اجتماعی و غیره ارزش پرداختن ندارد یا پرداختن به این گونه مسائل در دنیای امروز که زوایای مدرنیته در اسرع وقت رنگ می‎بازد و پست‎مدرنیسم جای آن را می‎گیرد و بلافاصله خود نیز کهنه می‎شود تا جای خود را به شیوه مدرن دیگری دهد نشانه پس‎رفت و با پیشرفت در تضاد است.

این فکر همانی است که مبنای اباحه‏گری و تسامح و تساهل می‏شود و خروجی آن ساخت مجموعه‏ای است که در آن مجازیم به نام طنز و به کام خنده هر کاری بکنیم و بعد در همان رسانه ساعتی بعد در شبکه یک، یک کارشناس مذهبی نظیر حجت الاسلام شهاب مرادی یا سرکار خانم دکتر فرهمندپور بیاوریم و دور یک میز بنشانیم و در برنامه‏ای با عنوان «پارک ملت» از تغییر سبک زندگی در ایران به سوی سبک زندگی غربی و سکولار ابراز نگرانی کنیم، غافل از آنکه ساعتی قبل از شبکه دیگری ـ شبکه سه ـ با دست خودمان راه ترویج سبک زندگی غربی و غیردینی را ترویج کرده‎ایم!
امید که از ابزارهایمان برای ساخت مجموعه فاخر طنز یا حداقل در سطح استاندارد که صدالبته نیل به آن بسیار سخت است به درستی استفاده کنیم.



موضوع مطلب :

          
یکشنبه 90 مرداد 2 :: 7:13 صبح

پیوندها
لوگو

آمار وبلاگ
  • بازدید امروز: 4
  • بازدید دیروز: 24
  • کل بازدیدها: 190429
امکانات جانبی