پيام
+
عتيقهفروشي، در روستايي به منزل رعيتي ساده وارد شد.
ديد كاسهاي نفيس و قديمي دارد كه در گوشهاي افتاده و گربه در آن آب ميخورد. ديد اگر قيمت كاسه را بپرسد رعيت ملتفت مطلب ميشود و قيمت گراني بر آن مينهد.
لذا گفت:
*مهاجر*
90/6/2
187931-سرزمين من
عموجان چه گربه قشنگي داري! آيا حاضري آن را به من بفروشي؟ رعيت گفت: چند ميخري؟ گفت: يك درهم.
رعيت گربه را گرفت و به دست عتيقهفروش داد و گفت: خيرش را ببيني.
187931-سرزمين من
عتيقهفروش پيش از خروج از خانه با خونسردي گفت: عموجان اين گربه ممكن است در راه تشنهاش شود بهتر است كاسه آب را هم به من بفروشي.
رعيت گفت: امکان ندارد! من با اين کاسه تا به حال پنج گربه فروختهام. كاسه ام فروشي نيست.
*قاصدك*
ايووووووووووووووووول خيلي قشنگ بود كلي خنديدم
187931-سرزمين من
خدارا شكر كه دوستان راضي بودند